محمد طاهامحمد طاها، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

محمدطاها عسل مامان و بابا

محمد طاها جون به روایت تصویر

 تلاش برای بالا رفتن از مبل    شیوه جدید داللی کردن ( از زیر دسته مبل ) بقیه عکسها در ادامه ...   خاک بازی در باغ بابایی خودم میتونم بخورم . آب بازی در جمعه پرماجرا !!!! باز هم جمعه پر ماجرا ( میشه این چادر مال من باشه ؟؟؟)  من که خوابم میاد - شما چطور؟؟؟؟! ...
27 خرداد 1391

بازی جدید

امشب یه بازی جدید یاد گرفتی. رفتیم خونه مامان جون و تو اسباب بازی نداشتی تا باهاش بازی کنی . مامان جون چند تا ظرف کوچولوی پلاستیکی بهت داد تا سرگرم بشی . فاطمه( دختر عمه ) هم یه سکه انداخت توی یکی از ظرفها که استوانه بود . یه فکری به ذهنم رسید . سکه رو برداشتم و آروم انداختمش توی ظرف استوانه و یکی دوبار این کارو تکرار کردم. تو هم سریع شروع کردی به تمرین کردن و چه زود یاد گرفتی . وقتی تونستی این کارو انجام بدی واست دست زدیم و گفتیم :آفرییین  و تو هر بار که موفق میشدی سکه رو بندازی توی ظرف به ما نگاه میکردی و منتظر تشویق ما بودی . ...
27 خرداد 1391

ماه یازدهم

سلام پسر گلم دیروز ١١ ماهت تموم شد . بهت تبریک میگم . ١١ ماهگیت مبارک عسلم فقط یه ماه دیگه یه ساله میشی .باورم نمیشه به همین زودی یک سال  شد. روز به روز شیطنت هاو بازیگوشیهات بیشتر میشه . کارهایی که میتونی در ١١ ماهگی انجام بدی : (البته خیلی ها شو خیلی وقته که انجام میدی اما من وقت نکردم بنویسم ) در ادامه مطلب ... حالا میتونی با کمک دیوار و صندلی و لبه تخت و.. چند قدم راه بری . از تخت خاله راضیه راحت میری بالا و میای پائین . کم کم داری سعی میکنی از مبل ها بری بالا ولی هنوز موفق نشدی . میتونی در ظرف غذاتو که چهار تا گیره داره باز کنی . میتونی یه وسیله رو بگیری دستت و با خودت حملش کنی ( البته اگه بزرگ باشه قلش میدی...
24 خرداد 1391

جمعه پر ماجرا

دیروز قرار شده بود با مامانی ،بابایی ،خاله ها و دایی و.. بریم امامزاده عبداله لاسجرد.علاوه بر زیارت میخواستیم یه جایی هم واسه گذروندن یه جمعه تو دل طبیعت پیدا کنیم. قرار حرکت ساعت 9.30 بود همه رفتیم جلوی خونه مامانی و از اونجا حرکت کردیم . اول رفتیم امامزاده زیارت .توی امامزاده یه خانواده بودن که آش نذری پخته بودند و ما هم از آش خوشمزه شون خوردیم . بعد دنبال یه جائی واسه بقیه روز گشتیم اما هرچی جستجو کردیم پیدا نشد . دنبالم بیا تا بقیه شو واست بگم ....   تصمیم گرفتیم یه مسافتی برگردیم عقب تا شاید یه جایی پیدا کنیم ،یه ده کیلومتری برگشتیم  رسیدیم به یه دوراهی و از اون مسیر رفتیم . مدتی که تو این مسیر جدید رفتیم دوباره ر...
20 خرداد 1391

دایره لغات محمد طاها جون

عزیزم دامنه لغاتت تقریبا گسترده است و تقریبا هر کلمه ای رو که چند بار برات تکرار کنیم میتونی مشابهش رو بگی . حتی اگه خود کلمه رو هم نگی آهنگش رو تکرار میکنی کلماتی رو که تا حالا میتونی بگی تو ادامه میذارم ... مهمترین  کلمه که بیشترین استفاده رو واست دارن این دو کلمه هستن ١- توپ  که در درجه اول به توپ  گفته میشه و در درجات بعدی به و بادکنک و هر چیز کروی شکل میگی حتی حباب لامپ هم یه جور توپه ٢- داغ  که شامل غذا - قابلمه - سماور و بعضی از وسایل آشپزخونه  میشه و اغلب به مفهوم خطرناک هم هست  کلمات دیگه : بابا - ماما - جیز - جیش - آخ -  آبه (=آب -کم ازش استفاده میکنی )- جو جو- ددر ( که باز هم است...
17 خرداد 1391

دندان چهارم

بالاخره دندون چهارمت هم بعد از کلی بی قراری و بی اشتهایی  و کلی گاز گرفتن مامان در اومد .(سه شنبه ٩ خرداد) مبارکت باشه عزیزم . امیدوارم حالا احساس بهتری داشته باشی و راحت تر بتونی غذا بخوری . ...
13 خرداد 1391

خبر فوری

بابا از بیمارستان مرخص شد - هورااااااااا خدارو شکر  - خدایا بالاترین نعمتی که بنده هات دادی سلامتیه - از اونا نگیرش ...
7 خرداد 1391

سومین دندون عسلم

مبارکه عزیزم سومین دندونت  دیروز جمعه ٥/٣/٩١نیش زده تو این همه برو بیا و ناراحتی بیماری بابا این خبر خوبی بود . دندون چهارمت هم داره دیده میشه و بهمین زودی ایشالا رونمایی میشه دیروز (جمعه) صبح رو پیش خاله راضیه موندی خونه خودمون و من بازم مثل روز قبل در رفت و آمد بین خونه و بیمارستان .ساعت ١٠ که اومدم خونه شیر خوردی و خوابیدی بعد از بیدارشدنت بردمت خونه خاله مریم و من تا ساعت ٢ بیمارستان بودم . ساعت ٢ که اومدم دوباره خوابیدی من هم خیلی خسته شدم و بعد از نهار یه خواب خیلی کوتاه -اما تو بیدار شدی ومن هم به ناچار بیدار شدم خیلی خسته بودم و سرم به شدت درد میکرد . تا غروب نرفتم بیمارستان - خاله مریم واسه بابا حلیم درس...
6 خرداد 1391

بابا مریض شده

این روزها خیلی درگیرم ، با با مریض شده و رفته بیمارستان دعا کن بابا زودتر خوب بشه و بیاد خونه عزیزم . چهارشنبه از صبح مرخصی گرفتم و دنبال یه دکتر خوب توی بیمارستانها بودیم تو هم صبح خونه مامانی و بعدازظهر خونه خاله مریم بودی  خاله و حنانه و یگانه بردنت پارک و حسابی بازی کردی تازه یاد گرفتی صدای خروس در بیاری ( سرت رو میدی عقب و با صدای خشنی میگی اووواوووواووو .آخرش به توصیه مهسا  بابا رو بردیم پیش دکتر نساجی ، و دکتر بعد از معاینه بابا دستور بستری داد .تا کارهای بستری بابا رو انجام بدیم ساعت شده بود ٩ شب و موقع خوابت بود من هم اومدم خونه خاله مریم و با عمو داود رفتیم بنزین زدیم و بعدش رفتیم خونه مامانی تا تو شیر بخوری و بخوابی ...
6 خرداد 1391